عذر از که توان خواست که دلبر نپذیرد


عذر از که توان خواست که دلبر نپذیرد

عذر از که توان خواست که دلبر نپذیرد


عذر از که توان خواست که دلبر نپذیرد

عذر از که توان خواست که دلبر نپذیرد


عذر از که توان خواست که دلبر نپذیرد

عذر از که توان خواست که دلبر نپذیرد


عذر از که توان خواست که دلبر نپذیرد

افغان چه توان کرد که داور نپذیرد
افغان چه توان کرد که داور نپذیرد
افغان چه توان کرد که داور نپذیرد
افغان چه توان کرد که داور نپذیرد
افغان چه توان کرد که داور نپذیرد
افغان چه توان کرد که داور نپذیرد
افغان چه توان کرد که داور نپذیرد
افغان چه توان کرد که داور نپذیرد
زرگونهٔ من دارد و گر زر دهم او را
زرگونهٔ من دارد و گر زر دهم او را
زرگونهٔ من دارد و گر زر دهم او را
زرگونهٔ من دارد و گر زر دهم او را
زرگونهٔ من دارد و گر زر دهم او را
زرگونهٔ من دارد و گر زر دهم او را
زرگونهٔ من دارد و گر زر دهم او را
زرگونهٔ من دارد و گر زر دهم او را
ننگ آیدش از گونهٔ من زر نپذیرد
ننگ آیدش از گونهٔ من زر نپذیرد
ننگ آیدش از گونهٔ من زر نپذیرد
ننگ آیدش از گونهٔ من زر نپذیرد
ننگ آیدش از گونهٔ من زر نپذیرد
ننگ آیدش از گونهٔ من زر نپذیرد
ننگ آیدش از گونهٔ من زر نپذیرد
ننگ آیدش از گونهٔ من زر نپذیرد
صد عمر به کار آید یک وعدهٔ او را
صد عمر به کار آید یک وعدهٔ او را
صد عمر به کار آید یک وعدهٔ او را
صد عمر به کار آید یک وعدهٔ او را
صد عمر به کار آید یک وعدهٔ او را
صد عمر به کار آید یک وعدهٔ او را
صد عمر به کار آید یک وعدهٔ او را
صد عمر به کار آید یک وعدهٔ او را
کس عمر ابد یک نفس اندر نپذیرد
کس عمر ابد یک نفس اندر نپذیرد
کس عمر ابد یک نفس اندر نپذیرد
کس عمر ابد یک نفس اندر نپذیرد
کس عمر ابد یک نفس اندر نپذیرد
کس عمر ابد یک نفس اندر نپذیرد
کس عمر ابد یک نفس اندر نپذیرد
کس عمر ابد یک نفس اندر نپذیرد
از دیده به بالاش فرو بارم گوهر
از دیده به بالاش فرو بارم گوهر
از دیده به بالاش فرو بارم گوهر
از دیده به بالاش فرو بارم گوهر
از دیده به بالاش فرو بارم گوهر
از دیده به بالاش فرو بارم گوهر
از دیده به بالاش فرو بارم گوهر
از دیده به بالاش فرو بارم گوهر
آن سنگ دل افسوس که گوهر نپذیرد
آن سنگ دل افسوس که گوهر نپذیرد
آن سنگ دل افسوس که گوهر نپذیرد
آن سنگ دل افسوس که گوهر نپذیرد
آن سنگ دل افسوس که گوهر نپذیرد
آن سنگ دل افسوس که گوهر نپذیرد
آن سنگ دل افسوس که گوهر نپذیرد
آن سنگ دل افسوس که گوهر نپذیرد
جان پیش کش او بتوان کرد ولیکن
جان پیش کش او بتوان کرد ولیکن
جان پیش کش او بتوان کرد ولیکن
جان پیش کش او بتوان کرد ولیکن
جان پیش کش او بتوان کرد ولیکن
جان پیش کش او بتوان کرد ولیکن
جان پیش کش او بتوان کرد ولیکن
جان پیش کش او بتوان کرد ولیکن
بر جان چه توان کرد مزید ار نپذیرد
بر جان چه توان کرد مزید ار نپذیرد
بر جان چه توان کرد مزید ار نپذیرد
بر جان چه توان کرد مزید ار نپذیرد
بر جان چه توان کرد مزید ار نپذیرد
بر جان چه توان کرد مزید ار نپذیرد
بر جان چه توان کرد مزید ار نپذیرد
بر جان چه توان کرد مزید ار نپذیرد
پروانهٔ وصل از سر و زر خواهد مرفق
پروانهٔ وصل از سر و زر خواهد مرفق
پروانهٔ وصل از سر و زر خواهد مرفق
پروانهٔ وصل از سر و زر خواهد مرفق
پروانهٔ وصل از سر و زر خواهد مرفق
پروانهٔ وصل از سر و زر خواهد مرفق
پروانهٔ وصل از سر و زر خواهد مرفق
پروانهٔ وصل از سر و زر خواهد مرفق
آن شحنهٔ حسن از چه سر و زر نپذیرد
آن شحنهٔ حسن از چه سر و زر نپذیرد
آن شحنهٔ حسن از چه سر و زر نپذیرد
آن شحنهٔ حسن از چه سر و زر نپذیرد
آن شحنهٔ حسن از چه سر و زر نپذیرد
آن شحنهٔ حسن از چه سر و زر نپذیرد
آن شحنهٔ حسن از چه سر و زر نپذیرد
آن شحنهٔ حسن از چه سر و زر نپذیرد
خاقانی اگر رشوه دهد خال و لبش را
خاقانی اگر رشوه دهد خال و لبش را
خاقانی اگر رشوه دهد خال و لبش را
خاقانی اگر رشوه دهد خال و لبش را
خاقانی اگر رشوه دهد خال و لبش را
خاقانی اگر رشوه دهد خال و لبش را
خاقانی اگر رشوه دهد خال و لبش را
خاقانی اگر رشوه دهد خال و لبش را
ملک دو جهان خواهد و کمتر نپذیرد
ملک دو جهان خواهد و کمتر نپذیرد
ملک دو جهان خواهد و کمتر نپذیرد
ملک دو جهان خواهد و کمتر نپذیرد
ملک دو جهان خواهد و کمتر نپذیرد
ملک دو جهان خواهد و کمتر نپذیرد
ملک دو جهان خواهد و کمتر نپذیرد
ملک دو جهان خواهد و کمتر نپذیرد